۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

حکومتهای ترکیه و سوریه؛...حکایت شاه دزدی که به دزد زده!

حکومت ترکیه که در سر سودای بازسازی امپراطوری خونخوار عثمانی رو میپرورونه که در سابقه سیاهش نسل کشی ارامنه رو داره،حالا دلسوز مردم مظلوم سوریه شده!
در اینکه بشار اسد با دیکتاتوری و اسلحه بر مردم سوریه حکومت میکنه شکی نیست،اما ترکیه و ارتش این کشور که حتی به مردم کشور خودشون(کردها)هم رحم نمیکنند و با جنگنده های مدرنی که از آمریکا گرفته اند در ارتفاعات کردها رو لت و پار میکنند،شده اند دلسوز مردم سوریه!
آدم رو یاد این حکایت میندازه که:
"دزدی که به دزد بزنه،شاه دزده!"

۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

دیده های شخصی از محورهای راهپیمایی امروز(25 بهمن 1390)

از میدان آزادی تا چهاراه ولیعصر رو با اتوبوس از طریق خط ویژه اومدم(5:30 بعد از ظهر)،در تمام طول مسیر چند چیز توجهم رو جلب میکرد:
1-حضور گسترده یگانهای ویژه نیروی انتظامی(پلیس)در سر تمام چهارراهها،تقاطع ها و میادین بزرگ!
2-حضور گسترده لباس شخصیها با موتور در خط ویژه و رفت و آمد مکررشون!
3-حضور گسترده و بسیار وسیع مردم در پیاده روها(البته بدون شعار) و گاها تمسخر سربازهای پلیس!
4-موتورهای نو و قرمز رنگ لباس شخصیها(توی این 3،2سال کم موتور داغون نشد!)
5-سپرهای جدید نیروهای پلیس؛بجای اون صفحات بزرگ از جنس پلاستیک از یک نوع سپر جدید شبیه سپر وایکینگها استفاده میکردند!
6-من یگان ویژه سپاه رو در مسیر ندیدم!

بعد از چهارراه ولیعصر تا سر تقاطع نواب رو پیاده رفتم که از سر خیابون جمالزاده به بعد هم بوی سطل آشغال آتش زده میومد،هم بوی گاز اشک آور(البته من خودم نه سطل آشغال سوخته دیدم،نه گاز اشک آور)...در طول این مدت هر از چند گاهی(2-3بار) صدای یک داد و بیداد میومد و یکی رو مینداختند تو ونهای بدون پلاک اطلاعات.واقعا جمعیتمون زیاد بود اما همه یک نوع استرس یا ترسی داشتیم که باعث میشد کسی شعار نده!
در پایان باید بگم که:
هم خودمون یکبار دیگه یادمون افتاد که بیشماریم،هم اون ها یادشون اومد!

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

عکسی پر از حرف از میرحسین در کنار یک ...!

عکسی از میرحسین موسوی در دهه 60....در کنارش سردار فیروزآبادی دیده میشود.
آن روزها فیروزآبادی معاون امور جنگ میر حسین بود،اما تفاوتشان؛"یکی در جهت قدرت میچرخد و آن یکی در جهت مردم..."



۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

پاسخ یک اصلاح طلب با وجدان به فشارهای وزارت اطلاعات

هادی غفاری در جلسه ای که برخی نمایندگان ادوار مجلس حضور داشتند، گفته است: "از وزارت اطلاعات با من تماس گرفتند و اصرار کردند که در انتخابات ثبت نام کنم، و آن ها تأیید صلاحیت مرا تضمین می کنند." غفاری افزود: "در پاسخ مامور امنیتی گفتم من آنقدر کثیف نشده ام که با حبس و زندانی بودن موسوی و کروبی به آن ها خیانت کنم."
منبع:جرس

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

سردار علایی و مردانگی...!

در حالی که درخواست محمد نوریزاد از اشخاص گوناگونی(خصوصا مراجع)برای نامه نگاری به رهبری بود و بیشتر مخاطبین نامه سکوت پیشه کرده اند،این سردار علایی غیور مرد 8سال جنگ تحمیلی و دفاع مقدس ملت ایران بود که در مقاله ای بی نظیر استبداد جاری رو در مقایسه با دیکتاتوری محمدرضا پهلوی به چالش کشید!
برای درک عمق مردانگی او کافیست که بدانید او در شرایطی این چنین مقاله ای رو نوشته که تقریبا هفته ای دو،سه بار در تلویزیون مصاحبه داره!در واقع سردار در داخل دهان تمساح فریاد آزادگی سرداده است.
اما از بسیار قبلتر از این مقاله،همه دلبستگی سردار علایی رو به جنبش سبز و میرحسین موسوی میدانستند؛از زمانی که در سالگرد شهید باکری در منزل آن شهید سردار علایی در حالی که بسیاری از سران سپاه و نظام در مجلس حضور داشتند،به سلام و احوالپرسی گرم با میرحسین پرداخت و پس از آن هم در واکنش به مصاحبه های محسن رفیق دوست و محسن رضایی در مورد جنگ(که در حقیقت قصد سیاه نمایی زحمات دولت موسوی رو داشتند!)مقاله ای منتشر کرد و از همه خواست که در مورد جنگ صحبت نکنند و اگر هم قصد افشاگری دارند،حداقل واقعیتها رو بیان کنند!
خلاصه که سردار علایی هم از جنس بسیجیهای واقعی مانند همت و باکریست!

۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

حوادث مهمی که زنجیره ای به وقوع میپیوندند و ما به آنها بی توجهیم!

برخی اتفاقات هستند که ممکنه به تدریج واقع بشن،اما به هم ربط دارند و ما ایرانیها معمولا به اونها بی توجهیم تا زمانی که کسانی توجه ما رو به اونها جلب کنند!
درست مثل قتلهای زنجیره ای؛ تا قبل از قتل فاجعه بار داریوش و پروانه فروهر و پوینده و مختاری اغلب قتلهای تقریبا سیاسی پیش از آن(مثل کشیش هوسپیان مهر و...)به راحتی در صفحه حوادث یا حداکثر در بخش سیاسی روزنامه ها می آمدند و پس از چند روز خبر محو میشد!
اما امروز میخواهم خبری رو یاد شما بیارم که به اون توجه زیادی شد اما در اون زمان به رابطه آن خبر با خبرهای بعدی پی نبردیم؛
اگر یادتون باشه حدود دوسال پیش مردم تهران(خصوصا شرق و مرکز تهران)صدای مهیبی مثل  صدای پرواز هواپیما در ارتفاع پایین رو شنیدند و در بسیاری از سایتها از جمله بالاترین گزارش کردند...پس از چند روز بدلیل فضای سیاست زده ی ایران پس از انتخابات88 این خبر هم محو شد!
اما چیزی که این خبر رو مشکوک میکنه این هستش که مدتی کوتاه پس از این خبر اعلام شد که فرمانده قرارگاه پدافندی خاتم الانبیاء یعنی فرمانده کل نیروهای پدافند ارتش جمهوری اسلامی(امیر سرتیپ میقانی)برکنار و فرد دیگری به فرماندهی پدافند کشور منصوب شده!(این در حالیست که سرتیپ میقانی که دکتری هم دارند در میان ارتشیها بسیار محبوب و مشهور بود)
نکته ی دیگر آنکه همه واقفند که در صداوسیما نسبت به سپاه پاسداران خیلی به ارتش بهایی نمیدهند و معمولا از فرماندهان ارتش در تلویزیون خبری نیست در حالی که از زمان تغییر فرمانده پدافند ارتش این شخص(امیر سرتیپ فرزاد اسماعیلی) بطور مداوم در تلویزیون حضور میابد و مصاحبه میکند!
نکته ی دیگر خبری بود که در همان زمانها پیچید و آن دستگیری برخی از افسران بلندپایه ارتش بدلیل اعتراضات سیاسی بود!(هرچند که این خبر در حد شایعه بود)
و این روزها هم که خبر پیروزی پدافند ایران در مواجهه با پهپاد آمریکایی بر سر زبانهاست!
آیا ارتباطی میان تمام نقل و انتقالات و حوادث در نیروهای نظامی ایران وجود دارد؟!

۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

حصر یک "بید" و قتل "باران"

اهل ایرانم
روزگارم خوب است
کاروباری دارم
خرده جانی، سر سوزن نفسی
همه چی آروم است
مردمانی دارم، همگی خوش حالند
و خدایی که جدیدا دور است
آن ورِ ابر سیاه، پشت یک "کوه بلند"

--------------

من مسلمانم؟
قبله ام جای "جنوب غربی"
رو به "مرکز" شده است
جانماز و مهرم،
که به قول "سهراب"
"چشمه" ای بود پر از نور خدا
روزگاریست که "کم سو" شده است

آن "علف" یادت هست؟
که "تکبیرة الاحرام" نمازم میگفت
چند سالیست به جرم رنگش
خشک و بی بو شده است

موج "قد قامت" آن هم چو به "سوم" برسید
پای آن قایق از جنس نظام
به خیالی، خرد و جادو شده است

--------------

چون که وقت آمده تنگ
یا به قول "باران"
چون "قریب است غروب خورشید"
بُگذریم از همه اینها و به اصلش برسیم

من نمازم را جایی میخوانم
که به اصوات خوشم، جمله کوته نگران، همه "به به" گویند
نه که "به به" بلکه "چه چه" گویند


حیرتا! پاک فراموشم شد
که ز احوال وضویم گویم
من وضو با سهمم زِ عدالت گیرم
و عدالت را هم زِ عنایت! گیرم

گر خلاصه کنم این موعظه را
آن چنان که سندش موجود است
من نمازم، همه چیزش، جور است!

--------------

اهل ایرانم
پیشه ام کارگریست
بر سر سفره من
توی آن دیس برنج
جریان دارد "پول"
زیرِ آن "روکشِ از جنس طلا"
جریان دارد "نفت"
مزه اش هم عالیست!
بهر یک قافیه هم
سفره ام خال خالیست

---------

اهل ایرانم
دولتی دارم
بهتر از قبلی ها!
بشکه ای نفت به دوش
می رود شهر به شهر
می کند سفره ما را پر از آن "نفت سیاه"
کار ما نیست شناسایی "راز" دولت
کار ما شاید این است
که به افسوس"بقا"یش و به افسون "مشا"یش باشیم
آن حکایت که "بگم؟" یا که "نگم؟" یادت هست؟
دولت من، ادبش، ورد زبان است امروز

--------------

اهل ایرانم
"اختلاسی" دارم
قدرِ آن "کوه بلند"
که خداوند، خودش می داند
در پسِ پرده یِ آن
قصدِ خیری بودست!
گر نبودست، باز هم، حرفی نیست
در نهایت دو سه جایی "پارتی بازی" شده است
دستِ آن" خیّر" هم، اندکی رو شده است
نگرانی هم نیست!
چند صفری که شود حذف زِ "پولِ مردم"
مبلغش خرده حسابیست به اندازه یِ آن "سهمِ وضو"!

--------------

اهل ایرانم
من نمی فهمیدم
که چرا نیک دلان می گفتند: فعلِ "اصلاحِ درون" مغتنم است؟
حال آنکه در این جا امروز
آمِر و فاعلِ "اصلاحِ درون" محکوم است!
لابد این است دلیلش که خودم یافته ام
"چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید"
نان در "اصلاح جهان" است امروز
چون بساط همه عالم به "زوال" است امروز!

--------------

گر اجازه بدهید
بهر امضای اثر هم دو سه بیتی گویم

اهل زندانم!
خاطرم می آید، در بهاری خرّم
مردمان را دیدم، شهر ها را دیدم.
کعبه و غار حرا را دیدم
و به دنباله ی آن
من قطاری دیدم!، که "سپیدی" می برد
تخم نیلوفر و آواز قناری می برد
خودمانی که بگویم
صوت آن "سید سبزش" دل من را می برد
آن بهار خرّم که به پایان آمد
آسمان گشت "سیاه"
من به "حکمی" ز درونش به برون افتادم
همگی تان دیدید، شایدم خندیدید!
اندکی هم، که ز احوال دلم پرسیدید
چو سکوتم دیدید
پی به احوال غریبم بردید
بُگذریم از دیروز
"پشت سر نیست فضایی زنده"
"پشت سر خستگی تاریخ است"
فکر فردا بکنیم
و قطاری که روان است هنوز
بِگُذاریم که امّید هوایی بخورد

--------------

همه اینها گفتم
بعد صد خط
بقیه را درِ گوشی گویم

"پیرمرد نقاش" را یادت هست؟
آن که میخواست قفس را شکند با "قلم" اش؟
و به آواز "کلامش" همه آزاد کند
آن شقایق، که در آن زندانیست
تا ز انفاس خوشش
دل تنهایی مان تازه شود
چه خیالی، چه خیالی، ... می دانی؟
چند روزی
قفسی ساخته اند بر بدنش

--------------

... صبر ...
در بهاری ...
...علف ... ...
پی قد قامت ...
... بر می خیزد
آن قفس ...
و قطاری که ...
... شهر به ...
از قدومش ...
... شقایق ...

اهل ایران باشی
و دل ات، پُر باشد!
اندکی گر تو تأمل بکنی
جایِ خالیِ سخن، پُر کردن
کار دشواری نیست

--------------

آری،
شرح حالم این است

حمله یِ "کاشیِ مسجد" به "نماز"
قتل "پروانه" به جرم "پرواز"

جنگ خونین "انار" و "دندان"
چشم "نرگس" و "نگاهی نگران"

حصر "یک بید" و قتل "باران"
قطع یک شعر زِ ترسِ زندان!

منبع :سپید و سیاه