۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

حوادث مهمی که زنجیره ای به وقوع میپیوندند و ما به آنها بی توجهیم!

برخی اتفاقات هستند که ممکنه به تدریج واقع بشن،اما به هم ربط دارند و ما ایرانیها معمولا به اونها بی توجهیم تا زمانی که کسانی توجه ما رو به اونها جلب کنند!
درست مثل قتلهای زنجیره ای؛ تا قبل از قتل فاجعه بار داریوش و پروانه فروهر و پوینده و مختاری اغلب قتلهای تقریبا سیاسی پیش از آن(مثل کشیش هوسپیان مهر و...)به راحتی در صفحه حوادث یا حداکثر در بخش سیاسی روزنامه ها می آمدند و پس از چند روز خبر محو میشد!
اما امروز میخواهم خبری رو یاد شما بیارم که به اون توجه زیادی شد اما در اون زمان به رابطه آن خبر با خبرهای بعدی پی نبردیم؛
اگر یادتون باشه حدود دوسال پیش مردم تهران(خصوصا شرق و مرکز تهران)صدای مهیبی مثل  صدای پرواز هواپیما در ارتفاع پایین رو شنیدند و در بسیاری از سایتها از جمله بالاترین گزارش کردند...پس از چند روز بدلیل فضای سیاست زده ی ایران پس از انتخابات88 این خبر هم محو شد!
اما چیزی که این خبر رو مشکوک میکنه این هستش که مدتی کوتاه پس از این خبر اعلام شد که فرمانده قرارگاه پدافندی خاتم الانبیاء یعنی فرمانده کل نیروهای پدافند ارتش جمهوری اسلامی(امیر سرتیپ میقانی)برکنار و فرد دیگری به فرماندهی پدافند کشور منصوب شده!(این در حالیست که سرتیپ میقانی که دکتری هم دارند در میان ارتشیها بسیار محبوب و مشهور بود)
نکته ی دیگر آنکه همه واقفند که در صداوسیما نسبت به سپاه پاسداران خیلی به ارتش بهایی نمیدهند و معمولا از فرماندهان ارتش در تلویزیون خبری نیست در حالی که از زمان تغییر فرمانده پدافند ارتش این شخص(امیر سرتیپ فرزاد اسماعیلی) بطور مداوم در تلویزیون حضور میابد و مصاحبه میکند!
نکته ی دیگر خبری بود که در همان زمانها پیچید و آن دستگیری برخی از افسران بلندپایه ارتش بدلیل اعتراضات سیاسی بود!(هرچند که این خبر در حد شایعه بود)
و این روزها هم که خبر پیروزی پدافند ایران در مواجهه با پهپاد آمریکایی بر سر زبانهاست!
آیا ارتباطی میان تمام نقل و انتقالات و حوادث در نیروهای نظامی ایران وجود دارد؟!

۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

حصر یک "بید" و قتل "باران"

اهل ایرانم
روزگارم خوب است
کاروباری دارم
خرده جانی، سر سوزن نفسی
همه چی آروم است
مردمانی دارم، همگی خوش حالند
و خدایی که جدیدا دور است
آن ورِ ابر سیاه، پشت یک "کوه بلند"

--------------

من مسلمانم؟
قبله ام جای "جنوب غربی"
رو به "مرکز" شده است
جانماز و مهرم،
که به قول "سهراب"
"چشمه" ای بود پر از نور خدا
روزگاریست که "کم سو" شده است

آن "علف" یادت هست؟
که "تکبیرة الاحرام" نمازم میگفت
چند سالیست به جرم رنگش
خشک و بی بو شده است

موج "قد قامت" آن هم چو به "سوم" برسید
پای آن قایق از جنس نظام
به خیالی، خرد و جادو شده است

--------------

چون که وقت آمده تنگ
یا به قول "باران"
چون "قریب است غروب خورشید"
بُگذریم از همه اینها و به اصلش برسیم

من نمازم را جایی میخوانم
که به اصوات خوشم، جمله کوته نگران، همه "به به" گویند
نه که "به به" بلکه "چه چه" گویند


حیرتا! پاک فراموشم شد
که ز احوال وضویم گویم
من وضو با سهمم زِ عدالت گیرم
و عدالت را هم زِ عنایت! گیرم

گر خلاصه کنم این موعظه را
آن چنان که سندش موجود است
من نمازم، همه چیزش، جور است!

--------------

اهل ایرانم
پیشه ام کارگریست
بر سر سفره من
توی آن دیس برنج
جریان دارد "پول"
زیرِ آن "روکشِ از جنس طلا"
جریان دارد "نفت"
مزه اش هم عالیست!
بهر یک قافیه هم
سفره ام خال خالیست

---------

اهل ایرانم
دولتی دارم
بهتر از قبلی ها!
بشکه ای نفت به دوش
می رود شهر به شهر
می کند سفره ما را پر از آن "نفت سیاه"
کار ما نیست شناسایی "راز" دولت
کار ما شاید این است
که به افسوس"بقا"یش و به افسون "مشا"یش باشیم
آن حکایت که "بگم؟" یا که "نگم؟" یادت هست؟
دولت من، ادبش، ورد زبان است امروز

--------------

اهل ایرانم
"اختلاسی" دارم
قدرِ آن "کوه بلند"
که خداوند، خودش می داند
در پسِ پرده یِ آن
قصدِ خیری بودست!
گر نبودست، باز هم، حرفی نیست
در نهایت دو سه جایی "پارتی بازی" شده است
دستِ آن" خیّر" هم، اندکی رو شده است
نگرانی هم نیست!
چند صفری که شود حذف زِ "پولِ مردم"
مبلغش خرده حسابیست به اندازه یِ آن "سهمِ وضو"!

--------------

اهل ایرانم
من نمی فهمیدم
که چرا نیک دلان می گفتند: فعلِ "اصلاحِ درون" مغتنم است؟
حال آنکه در این جا امروز
آمِر و فاعلِ "اصلاحِ درون" محکوم است!
لابد این است دلیلش که خودم یافته ام
"چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید"
نان در "اصلاح جهان" است امروز
چون بساط همه عالم به "زوال" است امروز!

--------------

گر اجازه بدهید
بهر امضای اثر هم دو سه بیتی گویم

اهل زندانم!
خاطرم می آید، در بهاری خرّم
مردمان را دیدم، شهر ها را دیدم.
کعبه و غار حرا را دیدم
و به دنباله ی آن
من قطاری دیدم!، که "سپیدی" می برد
تخم نیلوفر و آواز قناری می برد
خودمانی که بگویم
صوت آن "سید سبزش" دل من را می برد
آن بهار خرّم که به پایان آمد
آسمان گشت "سیاه"
من به "حکمی" ز درونش به برون افتادم
همگی تان دیدید، شایدم خندیدید!
اندکی هم، که ز احوال دلم پرسیدید
چو سکوتم دیدید
پی به احوال غریبم بردید
بُگذریم از دیروز
"پشت سر نیست فضایی زنده"
"پشت سر خستگی تاریخ است"
فکر فردا بکنیم
و قطاری که روان است هنوز
بِگُذاریم که امّید هوایی بخورد

--------------

همه اینها گفتم
بعد صد خط
بقیه را درِ گوشی گویم

"پیرمرد نقاش" را یادت هست؟
آن که میخواست قفس را شکند با "قلم" اش؟
و به آواز "کلامش" همه آزاد کند
آن شقایق، که در آن زندانیست
تا ز انفاس خوشش
دل تنهایی مان تازه شود
چه خیالی، چه خیالی، ... می دانی؟
چند روزی
قفسی ساخته اند بر بدنش

--------------

... صبر ...
در بهاری ...
...علف ... ...
پی قد قامت ...
... بر می خیزد
آن قفس ...
و قطاری که ...
... شهر به ...
از قدومش ...
... شقایق ...

اهل ایران باشی
و دل ات، پُر باشد!
اندکی گر تو تأمل بکنی
جایِ خالیِ سخن، پُر کردن
کار دشواری نیست

--------------

آری،
شرح حالم این است

حمله یِ "کاشیِ مسجد" به "نماز"
قتل "پروانه" به جرم "پرواز"

جنگ خونین "انار" و "دندان"
چشم "نرگس" و "نگاهی نگران"

حصر "یک بید" و قتل "باران"
قطع یک شعر زِ ترسِ زندان!

منبع :سپید و سیاه